Saturday, February 17, 2007

ليلا و پريا

این داستان توسط یکی از بازدید کننده های این بلاگ برای من ارسال شده است
ليلا و پريا
همه چيز از اونجايي شروع شد كه بابابزرگ پريا فوت کرد. به خاطر همين مساله مامان و باباي پريا مجبور شدن چند روز برن اراک و پريا چون وسط مدرسهها بود قرار شد بمونه و فقط مامان و بابا و دادش کوچولش برن و اين ۱ هفته (تا شب ۷ بابابزگ پريا) پيش ما بمونه هر دومون از اين بابت خوشحال بوديم ...اونها رفتن و پريا اومد خونه ما... مامان و باباي من از صبح ميرفتن سر کار و تا حدود عصرمن و و پريا هميشه تنها بوديم. روز اول من و پرپا پا شديم و صبحانه رو خوديم و نشستيم پاي ماهواره. همينجور الکي کانال عوض ميکرديم که رسيديم به چند تا کانل که پسورد ميخواست كه هر چي امتحان کرديم نشد. ديگه نااميد شده بوديم که يهو پريا گفت سال تولد مامان و بابات رو ميدوني؟ من گفتم نه از کجا بايد بدونم؟ گفت يکي از اونها ممکنه باشه. منم که ميدونستم شناسنامه مامان و بابام کجاس سريع رفتم سر کمد و شناسنامه هر دوشون رو آوردم. اول سال تولد بابام رو زدم که بازم غلط بود بعد با نااميدي سال تولد مامانمو زدم که يهو باز شد... من و پريا هم که انگار رمز گاو صندوق بانک مرکزي رو پيدا کرديم با خوشحالي گفتيم يوهووو و پريديم بغل هم نشستيم. فيلم سر صحنهاي بود که مرده کيرشو کرده بود تو کون زنه و هي تلمبه ميزد. من و پريا که تا حالا همچين چيزي نديده بوديم جفتمون دهنمون (بيشتر از ديدن کير مرده) باز مونده بود و ميخ تلويزيون شده بوديم. زنه قمبل کرده بود مرده با تمام قدرت تلبه ميزد. بعد يه چند دقيقه به همين منوال بود که مرده کيرشو در آورد و زن سريع برگشت کيرشو بلعيد و براش ساک ميزد و مرده هم هي آه و اوه ميکرد. آخرم کيرشو در آورد و يهو ديدم يه مايعي از کير مرده پاشيد تو صورت زنه و زنه با زبونش اونو ميخورد. من و پريا تقريبا از ديدن اين صحنه حالمون به هم خورد سريع تلوزيون رو خاموش کرديم و اون روز هيچ چي به روي هم نياورديم ... ولي پس فرداش دوباره کنجکاوي باعث شد بريم رمز اون کانال رو بزنيم و دوباره بازش کنيم ايندفعه دو تا دختر رو نشون ميداد که با لباسهاي سکسي که تو آشپزخانه در حال غذا درست کردن يود يه دفعه خامه ريخت رو پيرهن يکيشون. تقريبا قسمت چاک سينش. اون هم با انگشت خامههارو پاک ميکرد و ميخورد. بعد باقي مونده خوامه رو که تقريبا بين خط سينش بود شروع کرد ليس زدن همينجور ليس ميزد تا خامه تموم شد. بعد سرشونو بالا گرفتند به هم چند تا لب دادن بعد يه دفعه لباسشو هموني که خامه روش ريخته بود در آورد و شروع کرد به ليسيدن سينش. با چه حوصلهاي ميليسيد. همه سينشو ليس زد. بعد شروع کرد نوک يکي از سينهاشو ميکيدن و با يه دستش اون يکي نوک سينشو ميماليد و دست ديگشو کرد تو شرتش وکسشو ميمالوند. اون يکي سينشو يکم خور بعد ول کرد. لباس و شرت و شلوار خوشو در آورد نشست و رو ميز آشپزخونه و پاهاشو از هم باز کرد و اون يکي يه کم اطراف کسشو بوس کرد و بعد چوچولشو باز کرد. بغلها رو به دقت بوس ميکرد. بعد زبونشو گذاشت وسط چوچولش و شروع کرد به ليس زدن. با چه ولعي ليس ميزد! زبنوشو ميزاشت وسط چوچولش از پايين چولش ميکشيد تا بالا. خيلي با حوصله ليس ميزد و زبونشو ميکرد تو ميآورد بيرون و تو چوچولش ميچرخوند و با دستش هم انگشتش ميکرد. حسابي چوچولشو ليسيد. معلوم بود حسابي حشري شده چون خودش هم با سينهاش بازي ميکرد و همين جور آه و اوه ميکرد. کسشو حسابي خورد. بعد پا شد وايساد اون يکي به عقب برگشت و به حالت قمبل کردن و بعد اون شروع کرد ماليدن کسش به کون اون. هينجور که ميماليد با سينهاش ور ميرفت. بعد شروع کرد با دست کس اون رو ماليدن. اون يکي برگشت دو تايي رو به روي هم ايستادن يه لب از هم گرفتن بعد نوبت اون يکي شد و نشست رو ميز. اون رفت از تو وسائل آشپزي يه خيار خيلي گنده و کلفت برداشت و آورد. ميماليد دور لبش و اون يکي سعي ميکرد خيارو بخوره ولي نميذاشت تا رسوند يه دور لبش و به دور لبشو مياليد کرد خيارو زبون ميزد و ميليسيد و ميکرد تو دهنش هي ميبر تو مياود بيرون از اون طرف هم با کسش رو ميرفت يکم اومد پايين و خيارو به سينهاش ماليد کم کم اومد پايين و به کسش رسيد. خيارو دور کسش ماليد و يواش يواش اون خيار به اون کلفتيو تا حدود نصف کرد تو کسش. معلوم بود خيلي تنگه چون خيار به زور ميرفت تو کسش اونم هي جيغ و داد ميکرد. قشنگ ميشد حس کرد داره درد ميکشه. خيس عرق شده بود و خيارو تند تند عقب جلو ميکرد و تو کسش که مثل هلو بود ميچرخوند و خودش هم با سينههاش بازي ميکرد. ديگه کم کم همه خيار رو کرده بود تو کسش و فقط سرش بيرون مونده بود يه 10 دقيقه به همين منوال بود تا به اورگاسم رسيد. منو و پري که از ديدن اين صحنهها حسابي حشري شده بوديم يه چند دقيقه بر و بر به هم نگاه کرديم. هر دومون از حال همديگه خبر داشتيم اما هيچ کدوم چيزي به هم نمگفتيم من پاشدم و رفتم تو اتاقم رو تختم دراز کشيدم و همينجور به صحنهاي که ديده بوديم فکر ميکردم و غرق تو فکر و خيال بودم که احساس کردم پري بغلم رو تخت نشسته. يه نگاه بهش کردم چشهاش خمار بود بهم گفت ليلا! گفتم چيه؟ يه کم مکث کرد و گفت يادته اون روز تو پارکينگ ...گفتم آره چه طور؟ گفت مياي بازم يه کم با هم از اون کارا بکنيم؟ بهش جولب ندادم اما مثل اينکه چشمهاي خمارم خودش جواب بود. بدون هيچ حرفي دستشو گذاشت رو کسم و از رو شلوار شروع کرد کسمو ماليدن و ناز و نوازش کردن. واي واقعا چه لذتي داشت. تمام بدنم مور مور ميشد. کسمو تو مشتش گرفته بود و ميماليد. کم کم دستشو برد تو شلوارم و از بغلهاي شرتم شروع کرد اطاف کسمو ماليدن. وقتي دست گرمش ميخورد به کسم آتيش ميگرفتم. اطراف کسمو با يه ظرافت خاص با انگشتهاش نوازش ميکرد. بعد دستشو از بالاي شرتم آورد تو شرتم و گذاشت رو کسم وا ي ي ي ي ي داشتم ديونه ميشدم نمدونم چرا نميماليد فقط دستشو بدون حرکت گذاشته بود رو کسم ... بهش گفتم بمال ديگه اونم يه چشمکي زد. دستشو آروم کشيد رو کسم. بعد شروع کرد به ماليدن. انگشتشو ميکرد وسط کسم ميکشيد از بالا به پاييين با اون يک انگشتهاش هم بغلهاي کسمو ميماليد. حسابي نوازشش کرد بعد گرفت تو مشتشو شروع کرد به مالوندن. موقعي که انگشتشو مي ماليد به اطراف سوراخ واقعا به نفس نفس ميافتادم. تو کسم داغه داغ شده بود. حدود يه ربع هينطور ادامه داد. کسم خيس عرق شده بود. يهو دستشو در آورد و شرت و شلوارم رو از پام کشيد. من هم هيچ مقاومتي نکردم. بهم اشاره کرد پاهام رو باز کنم خودشم پايين پام خوابد سرش رو آورد نزديک کسم و مثل دفعه قبل شروع کرد به بوسه زدن کسم. با هر بار بوس کردنش ميمردم و زنده ميشدم. واقعا خيلي عالي بود
لبهاي داغشو غنچه ميکرد و ميچسبوند به کسم و با تما وجود ميبوسيد. منم هيمنجور قربون صدقش ميرفتم و با هر بوسه ميگفتم بعدي بعدي اونم ميگفت وا چه خوشمزس، چه نرمه، قربونش برم ... احساس کردم زبون خيسش لاي کسمه و داره ليس ميزنه. از لذت دلم ميخواست جيغ بزنم. زبونشو از پايين ميکشيد بالا. بغلهاي کسم رو تند تند ليس ميزد. زبونشو ميکشيد به همه کسم و همه کسمو حسابي ليس زد. وقتي زبونشو ميکشيد به سوراخم از لذت گريم گرفته بود. چند دقيقه همونجا رو (که الان ميدون چوچول خوشگلم بود) ليس زد يهو به اوج لذت رسيدم يه جوري انگار برق گرفتم يه جيغ کشيدم و بعد بي حال شدم بله براي اولين بار تو عمرم اورگاسم شده بودم... ساعت رو نگاه کردم. نزديک اومدن مامانم بود. حيووني پريا اون روز اصلا حال نکرد اما بعد به اون حالي دادم که فکر نکنم هيچ وقت از يادش بره

No comments: